●بال های سیاه و سفید○ادامه ی پارت 17
از زبان ا/ت:
شوکه شدم. از مطب و بیمارستان رفتم بیرون. توی یه کوچهی خلوت رفتم. بارون بارید. به آسمون نگاه کردم. شروع کردم خودمو تخلیه کنم... تمام احساساتم رو:
یعنی من… سرطان دارم؟ ممکنه بمیرم؟ پس جیمین چی؟
میدونم که این عجیبه که با اینکه باید نگران خودم باشم نگران جیمینم، اما… درد از دست دادن بدتر از سرطانه. نباید… نباید جیمین زیادی بهم وابسته بشه… باید… باید چیکار کنم؟ ازش جدا شم؟ چیکار کنم خدایا؟ چرا همیشه همهی بدبختیها رو میندازی رو دوش من خدایا؟!!
مادرم مُرده، پدرم مُرده، تنها برادرم مُرده… اونم جلوی چشم خودم!
(با داد) چی ازم میخوای؟ اینکه عذاب بکشم؟ این همه مدت توی ذهنم فرو کردن که زندگی قشنگه..این بود قشنگی زندگی؟!!
(با داد) من هیچی توی زندگی نمیبینم!!
(با داد) حالا دقیقاً وقتی دارم خوشبخت میشم، دقیقاً وقتی دارم عاشق میشم، داری ازم انتقام میگیری؟!!
مگه من چیکار کردم؟ چیکارَت کردم، هان؟
از زندگی متنفرم… هق… از خودم متنفرم… از همه متنفرم… از امید متنفرم… چرا داری این کارو با من میکنی؟ مشکلت چیه؟...
گریم گرفته بود... بلند شدم و رفتم خونه. شب شده بود.
جیمین روی مبل عصبی نشسته بود. آرومآروم اومد سمتم.
جیمین: چرا انقدر دیر اومدی خونه؟ نمیگی نگرانت میشم؟ نمیگی یه عوضیای توی این خونه نگرانته؟! اصلاً به من فکر کردی؟
بهش نگاه کردم، آروم گفتم: آره… تو هم عصبانیتت رو روی من خالی کن… بهت فکر کردم… جوری که دارم از پا درمیام… من بیارزشم… همه دارن ازم انتقام میگیرن… مگه من چیکار کردم؟ مگه چیکارت کردم جیمین؟ چرا انقدر عصبىای؟ مگه نمیتونم آزاد باشم؟
جیمین گفت: ا/ت تو از صبح رفتی بیرون و شب برگشتی، انتظار داری عصبی نشم؟ من برای تو عصبیم! (یکم با داد)
گفتم: بسه… بسه دیگه… خستم. از همهچی خستم. تو هیچی از من نمیدونی… فقط داری وانمود میکنی که عاشقمی!من چیم برات؟ یه همخواب سکسی؟
جیمین شوکه موند: ا/ت من...
حرفش رو قطع کردم و با داد گفتم: بسه! ولم کن! اگه تو نبودی حداقل این حقیقت برام آسونتر بود! (منظورم سرطانه) برام مهم نبود! (با داد)
بدون هیچ حرفی رفتم توی اتاق. یه گوشه نشستم و گریه کردم.
چند دقیقه بعد، در اتاق زده شد. صدای جیمین از پشت در اومد. از گریه گرفته بود:
ا/ت… ا/ت متاسفم… لطفاً در و باز کن… من بدون تو نمیتونم ا/ت…دوست دارم… دوست دارم… بیشتر از هر چیزی توی دنیا، بیشتر از خودم… فقط… در رو باز کن… لطفاً.
در رو باز نکردم ولی دقیقاً پشت در..دارم ازت معذرت میخوام.
برای اینکه ممکنه بیشتر از این، عذاب بکشی...
____________________________________________
اینم از این پارت کیوتم امیدوارم خوشت اومده باشه🥺💜
I love you BTS and ARMY💜🔮🎶
#بی_تی_اس
#فیک_عاشقانه
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
#درام
#غمگین
شوکه شدم. از مطب و بیمارستان رفتم بیرون. توی یه کوچهی خلوت رفتم. بارون بارید. به آسمون نگاه کردم. شروع کردم خودمو تخلیه کنم... تمام احساساتم رو:
یعنی من… سرطان دارم؟ ممکنه بمیرم؟ پس جیمین چی؟
میدونم که این عجیبه که با اینکه باید نگران خودم باشم نگران جیمینم، اما… درد از دست دادن بدتر از سرطانه. نباید… نباید جیمین زیادی بهم وابسته بشه… باید… باید چیکار کنم؟ ازش جدا شم؟ چیکار کنم خدایا؟ چرا همیشه همهی بدبختیها رو میندازی رو دوش من خدایا؟!!
مادرم مُرده، پدرم مُرده، تنها برادرم مُرده… اونم جلوی چشم خودم!
(با داد) چی ازم میخوای؟ اینکه عذاب بکشم؟ این همه مدت توی ذهنم فرو کردن که زندگی قشنگه..این بود قشنگی زندگی؟!!
(با داد) من هیچی توی زندگی نمیبینم!!
(با داد) حالا دقیقاً وقتی دارم خوشبخت میشم، دقیقاً وقتی دارم عاشق میشم، داری ازم انتقام میگیری؟!!
مگه من چیکار کردم؟ چیکارَت کردم، هان؟
از زندگی متنفرم… هق… از خودم متنفرم… از همه متنفرم… از امید متنفرم… چرا داری این کارو با من میکنی؟ مشکلت چیه؟...
گریم گرفته بود... بلند شدم و رفتم خونه. شب شده بود.
جیمین روی مبل عصبی نشسته بود. آرومآروم اومد سمتم.
جیمین: چرا انقدر دیر اومدی خونه؟ نمیگی نگرانت میشم؟ نمیگی یه عوضیای توی این خونه نگرانته؟! اصلاً به من فکر کردی؟
بهش نگاه کردم، آروم گفتم: آره… تو هم عصبانیتت رو روی من خالی کن… بهت فکر کردم… جوری که دارم از پا درمیام… من بیارزشم… همه دارن ازم انتقام میگیرن… مگه من چیکار کردم؟ مگه چیکارت کردم جیمین؟ چرا انقدر عصبىای؟ مگه نمیتونم آزاد باشم؟
جیمین گفت: ا/ت تو از صبح رفتی بیرون و شب برگشتی، انتظار داری عصبی نشم؟ من برای تو عصبیم! (یکم با داد)
گفتم: بسه… بسه دیگه… خستم. از همهچی خستم. تو هیچی از من نمیدونی… فقط داری وانمود میکنی که عاشقمی!من چیم برات؟ یه همخواب سکسی؟
جیمین شوکه موند: ا/ت من...
حرفش رو قطع کردم و با داد گفتم: بسه! ولم کن! اگه تو نبودی حداقل این حقیقت برام آسونتر بود! (منظورم سرطانه) برام مهم نبود! (با داد)
بدون هیچ حرفی رفتم توی اتاق. یه گوشه نشستم و گریه کردم.
چند دقیقه بعد، در اتاق زده شد. صدای جیمین از پشت در اومد. از گریه گرفته بود:
ا/ت… ا/ت متاسفم… لطفاً در و باز کن… من بدون تو نمیتونم ا/ت…دوست دارم… دوست دارم… بیشتر از هر چیزی توی دنیا، بیشتر از خودم… فقط… در رو باز کن… لطفاً.
در رو باز نکردم ولی دقیقاً پشت در..دارم ازت معذرت میخوام.
برای اینکه ممکنه بیشتر از این، عذاب بکشی...
____________________________________________
اینم از این پارت کیوتم امیدوارم خوشت اومده باشه🥺💜
I love you BTS and ARMY💜🔮🎶
#بی_تی_اس
#فیک_عاشقانه
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
#درام
#غمگین
- ۹.۳k
- ۰۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط